فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

دنیای زیبای خدا

شیطنت های نصفه شب!

سلام گل دخترم. دیشب چه شبی داشتیم ... یا شایدم بهتره بگم دیروز عجب روزی بود ... نمی دونم چرا همه اش ناله داشتی و شلافه بودی. الهی ... من که نمی دونم تو دلت چی می گذره. خونه مامانی اینام با هیچ کس خوش نمی گذروندی. مخصوصاً با مردها که حسابی خجالت می کشیدی و می شدی مثل مجسمه یخی. تازه آخر شب یه کم سر حال شده بودی و با مامانی می خندیدی. بابایی می گفت بچه تا میاد سرحال شه باید بره. ساعت 3 نصفه شبم بیدار شدی و ناله می کردی. هر کاری کردیم آروم نشدی تا اینکه فکر کردم چون بیداری می خوای بیای بیرون. همینم بود. اومدیم کنار پنجره کلی حال کردی. هی باز و بسته می کردی و ذوق می کردی. می دونی کلاً هم بازیات عجیبه، هم کارات، هم خوراکیات. مثلاً تخو...
30 ارديبهشت 1391

بهترین هدیه خداوندی!

سلام امید مادر. روزت مبارک! امروز وقتی اومدم مهد دنبالت، با یه حس و عشق خاصی اومدی بغلم مامانی. بچه های بزرگ تر به مامانشون گل می دادن، می بوسیدن و تبریک می گفتن. مادرا چه عشقی می کردن. بهترین هدیه دنیاااااااا ... اشک تو چشام جمع شده بود. از خدا بابت بهترین هدیه اش ممنونم و بی صبرانه منتظر روزی هستم که تو هم بزرگ بشی...  البته تو هم یه بند می گی ماما، ماما ... و خودتو برام لوس می کنی قربونت برم. اینم خاله طیبه برای تو فرستاده: « همه نازن، تو ناناز؛ همه سیرن، تو پیاز؛ همه شورن، تو شکر؛ همه قلوه، تو جگر.»
23 ارديبهشت 1391

سرآغاز

سلام دختر عزیزم. الان ساعت نزدیک 12 شبه، تو توی خواب نازی و من برای اولین بار دارم برات ایمیل و وبلاگ درست می کنم و می نویسم. خاطراتتو می نویسم تا هر وقت بزرگ شدی بخونی و لذت ببری (من که خیلی دوست دارم از کارای بچگیم بشنوم) و اگه خواستی خودت ادامه بدی. تو همه زندگی من و بابایی و البته همه خانواده هم بی نهایت باهات مهربونن. درسته که بیش از یک سال از تولدت می گذره اما تا الان شرایط جور نبود و می گن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است.مگه نه؟! نظر شما چیه؟ دیروز شهادت حضرت زهرا «سلام الله علیها» بود. تو پارسال چنین روزی برای اولین بار گفتی «آغون» و انگار دنیا رو به من دادن. در مورد تو جالب بود که هر مناسب...
15 ارديبهشت 1391
1