شیطنت های نصفه شب!
سلام گل دخترم. دیشب چه شبی داشتیم ... یا شایدم بهتره بگم دیروز عجب روزی بود ... نمی دونم چرا همه اش ناله داشتی و شلافه بودی. الهی ... من که نمی دونم تو دلت چی می گذره. خونه مامانی اینام با هیچ کس خوش نمی گذروندی. مخصوصاً با مردها که حسابی خجالت می کشیدی و می شدی مثل مجسمه یخی. تازه آخر شب یه کم سر حال شده بودی و با مامانی می خندیدی. بابایی می گفت بچه تا میاد سرحال شه باید بره. ساعت 3 نصفه شبم بیدار شدی و ناله می کردی. هر کاری کردیم آروم نشدی تا اینکه فکر کردم چون بیداری می خوای بیای بیرون. همینم بود. اومدیم کنار پنجره کلی حال کردی. هی باز و بسته می کردی و ذوق می کردی. می دونی کلاً هم بازیات عجیبه، هم کارات، هم خوراکیات. مثلاً تخو...
نویسنده :
مامان فاطمه حسنا
7:00